سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵



چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵

مناسبت نمی خواهد یاد یک شاعر

بیژن جلالی را از وقتی که با اشعارش آشنا شدم ، فراموش نمی کنم. او با شعرهایش در خاطرم برای همیشه ماندگار است.شعرهایش برایم در عین سادگی هرکدام راز یک کشف بزرگ است. او در تنهایی ، عشق و زندگی را کشف می کرد و چگونگی این کشف را برای ما می نوشت. افسوس می خورم که کمتر می نویسیم درباره ی او.

یکم
من به دنبال حرفی می گردم
ناگفته و ناگفتنی
از این رو دستم به سوی
کتابی نمی رود
و چشمم بیهوده گوشه اتاق را
تماشا می کند

دوم
برای دیدن تاریخ روز
تقویم را باز می کنم
و تعجب می کنم از اینکه
روزها طبق پیش بینی تقویم
به پیش می روند

یادش گرامی

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵



سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۵

دستا بالا همگی با هم حالا دستا بالا

خب نمی دونم ولی فکر کنم که تا اندازه ای تونستم جلو برم.
فکر می کنم که دیگه این قالب مشکل خاصی توی پست هاش و فارسی نوشتن و از راست به چپ نوشتن نداشته باشه، البته یه مقداری وقت هم گرفت...
نمی دونم ، خوابم هم میاد اما تصمیم گرفتم تا درستش نکنم به رختخواب فکر نکنم!
این جوریه دیگه بعضی وقت ها آدم پیله می کنه به یه چیزی و بعد دیگه ولش نمی کنه.نمی دونم بعد از از این که این کار رو حاضر کردم چه حالی بهم دست می ده ولی دوست دارم اون لحظه رو حس کنم. آخه بابا من الان نزدیک یکسال هست که توی بلاگر هستم و انقدر عذاب کشیدم برای قالب فارسی و دم و دستگاهش که اعصابم داغون شده. راستش با منت دیگران رو کشیدن هم چیزی درست نمی شه. یادم میاد پارسال برای درست کردن یه لینکدونی خشک و خالی چه غذابی کشیدم اما هیچکی هم بهم کمک نکرد. خدا باز پدر این برادر بنی مجیدی رو بیامرزه که توی وبلاگ یک پزشک خودش توضیح داده بود که می تونم از دلشیز استفاده کنم. یادش بخیر.
خیلی حرف زدم برم ببینم می تونم تموم کنم این قالب رو!
راستش یه جوری این تیکه آخر رو نوشتم که انگار خودم تمام قالب رو نوشته و درست کردم.